خانه حماسه و پایداری

خانه حماسه و پایداری

شرط جهاد استقامت است ،
ای دل !
تو چه می کنی ...؟ می مانی یا می روی...؟

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید خرازی» ثبت شده است

هو الملک الحق المبین

در آستانه ی 22 اسفند روز بزرگداشت شهدا، خانه حماسه و پایداری شهرستان برخوار اقدام به برپایی مراسم پاسداشت صبورانه های مادران شهدای جاوید الاثر شهرستان برخوار تحت عنوان "آسمان پلاک نمی خواهد" نمود.

 

آسمان پلاک نمی خواهد

 

این مراسم با حضور مردم ایثارگر شهرستان، مسئولین، خانواده های معزز شهدای جاوید الاثر در روز پنج شنبه 21 اسفند در محل تالار فرهنگی اجتماعی شهرداری دولت آباد برگزار گردید.

 

آسمان پلاک نمی خواهدآسمان پلاک نمی خواهد

آسمان پلاک نمی خواهدآسمان پلاک نمی خواهد

 این مراسم با تلاوت آیات قرآن کریم توسط قاری نوجوان کشوری آقای خالقی آغاز شد.

 

آسمان پلاک نمی خواهد

 

و در ادامه فضای مراسم معطر به نوای فاطمی برادر سید رضا نریمانی شد.

 

آسمان پلاک نمی خواهد

 

حجت الاسلام و المسلمین سرافراز امامت جمعه شهرستان، مهمان بعدی این مراسم بودند که ایشان ضمن خیرمقدم گویی به حضار و خانواده های شهدا، بر اهمیت ترویج فرهنگ شهید و شهادت تأکید نمودند.

 

آسمان پلاک نمی خواهد

 

و بعد از ایشان، سردار حاج حسین رضایی از همرزمان شهید حاج حسین خرازی و از یادگاران 8 سال حماسه و دفاع به بیان خاطرات حماسی از شهدا و ایثارگری هاشان پرداختند.

 

آسمان پلاک نمی خواهد

 

نمایش "حسین برای حسین" کاری از گروه هنری پویه برنامه بعدی این مراسم، با موضوع تفحص بود.

 

آسمان پلاک نمی خواهدآسمان پلاک نمی خواهد

 

بعد از آن با حضور مادر و خواهر شهید حمید رضا معینی و مصاحبه این دو بزرگوار مراسم ادامه پیدا کرد.

 

آسمان پلاک نمی خواهد

 

در نهایت با حضور مسئولین شهرستان از خانواده های معزز شهدای جاوید الاثر با اهدای تصویر شهیدشان به صورت تابلوی نقاشی آبرنگ تجلیل به عمل آمد.

 

آسمان پلاک نمی خواهدآسمان پلاک نمی خواهد

آسمان پلاک نمی خواهد

آسمان پلاک نمی خواهد

 

همچنین از فعالین و اعضای خانه حماسه و پایداری تقدیر به عمل آمد.

 

آسمان پلاک نمی خواهدآسمان پلاک نمی خواهد

حاج عباس معینی معاون گردان امام موسی بن جعفر علیه السلام لشگر 14 امام حسین علیه السلام در هشت سال دفاع مقدس در تاریخ 1392/9/1 در خانه حماسه و پایداری حضور پیدا کردند .

قسمتی از صحبت های ایشان به شرح زیر است :

"ما بعد از عملیات فتح المبین اومدیم مرخصی و بعد بلافاصله به شهرک دارخویین  برگشتیم ، اونجا برای عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر آماده شدیم (که 10 اردیبهشت انجام شد) ، شهید خرازی هم به سید حبیب اعتصامی گفته بود که یک نفربر برای فرماندهی لازم داریم که بی سیم وبقیه ملزومات فرماندهی داخلش نصب بشه و البته ترکش گیر و متحرک هم باشه که بتوانیم دنبال نیروهای پیاده برویم وآنها را هدایت کنیم . سید حبیب به من گفت این نفربری که روش کار می کردی و مهمات باهاش می بردی  رو ببر مخابرات بی سیم و ... داخلش نصب کن . خلاصه ما این کار رو  انجام دادیم و عملیات بیت المقدس تموم شد.

یعنی اون نفربر، نفربر فرماندهی منطقه جنگی شد که توی نفربر انواع بی سیم و... نصب شده بود . همان نفربری هست که شاید دیده باشید در شلمچه گذاشته شده و رنگ شده وروی آن نوشته شده: " نفربر فرماندهی شهید خزاری فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام" ."

سید جواد نریمانی رزمنده هشت سال دفاع مقدس ، تاریخ 3/6/92 در خانه حماسه و پایداری حضور پیدا کردند.

سید جواد نریمانی

بخشی از خاطرات ایشان به شرح زیر است:


موقع اعزام به عملیات،حاج احمد نوربخش حبیب آبادی، یک شونه برداشته بود و مدام سرش رو شونه می زد.
شونه رو گرفتم و گفتم : احمد اینقدر این رو به سرت نکش، امشب میری شهید می شی و مادرت میاد بالا سرت و دست می کشه روی سرت و میگه: «ننه قربون موهای شونه کردت برم ، ننه کی شونه کردی؟»
پس بذار به هم ریخته باشه تا حسرت به دل مادرت نمونه.
گفت :« نه سید ما لیاقت نداریم » و همینطور موهاشو شونه می زد .
رفتیم عملیات و خمپاره خورد به ما،
یه آمبولانس که با گل استتار شده بود اومد که مجروحین رو انتقال بده  عقب .
من و چند نفردیگه که حالمون از بقیه بهتر بود ، نشسته بودیم و بقیه مجروحین که حالشون وخیم تر بود کف آمبولانس دراز کشیده بودند .
تو حال و هوای خودمون بودیم که صدای یکیشون بلند شد ؛
گفت: «اخوی اینجا کجاست؟ »
صدا آشنا بود ، گفتم : احمد تویی؟
پرسید : « تو هم مجروح شدی؟ »
گفتم :  آره ، ما دوتا ترکش فسقلی بهمون خورد ، فکر کردند طوریمون شده !
تو کجات ترکش خورده؟
گفت :« منم یه ترکش خورده توی ران پام »
بچه های بیمارستان خیلی فعال بودند و بچه ها رو سریع مداوا می کردند که بتونند دوباره به خط برگردند .
حال من اونقدر بد نبود که بخوان به بیمارستان صحرایی اعزام کنند ، پرستار اومد بالای سرم و یه لباسی تنم بود که خیلی دوسش داشتم ، نه گذاشت و نه برداشت ، سریع لباسمو با قیچی پاره کرد و گفت روی تخت دراز بکشم !
گفتم : نه، من حالم خوبه . دوباره با آمبولانس برمی گردم خط ، یهو یاد احمد نوربخش افتادم و باخودم فکر کردم تا فرصت هست یه سری بهش بزنم ببینم تو چه حالیه ؟
 هرچی گشتم نبود ، از پرستارا سراغش رو گرفتم ، گفتن ببین اسمش توی لیست تخلیه شهدا نیست ،دلم هری ریخت! اسم آقا احمد ما توی لیست بود ...
پیکرش تو یه کانتینر یخچالی  ، کنار بقیه شهدا بود ،
 پرسیدم چطوری شهید شده؟ گفتند :« ترکش خورده توی سفید ران »
یاد صبح
افتادم ، موقع اعزام که مدام موهاش رو شونه می زد ...