خانه حماسه و پایداری

خانه حماسه و پایداری

شرط جهاد استقامت است ،
ای دل !
تو چه می کنی ...؟ می مانی یا می روی...؟

پیوندها

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانه حماسه و پایداری» ثبت شده است

به نام الله
پاسدار خون شهیدان


***


هرگز ننوشت آنچه برازنده ی توست

تاریخ که تا همیشه شرمنده ی توست


ایثار، وفا، عشق، عمل، آینه، صبر

اینها همه محتوای پرونده ی توست ...

***

چاپ کتاب شهدای دولت آباد

(دولت آباد-امامزاده نرمی-کربکند-لودریچه)



خانه حماسه و پایداری با همکاری خانواده های معظم شهدا و ایثارگران

طرح جمع آوری اطلاعات ، زندگینامه ها و خاطرات شهدا را

برای تألیف و چاپ کتاب شهدای دولت آباد آغاز نمود .

از مردم شهیدپرور دعوت می شود برای همکاری

به خانه حماسه و پایداری مراجعه نمایند .

***

نشانی : دولت آباد-بلوارطالقانی-ابتدای خیابان سادات-پلاک3

تلفن تماس : 03145854777
 
ساعات مراجعه : صبح ها از 9 الی 12
عصرها از 5 الی 7/30 شب

روز پنجشنبه 14 اسفند، به مناسبت مقاربت با روز 22 اسفند و روز بزرگداشت شهدا و همچنین ایام شهادت، شهید حمید رضا معینی توفیق شامل حال اعضای خانه حماسه و پایداری شهرستان برخوار شد، تا در منزل خانواده این شهید بزرگوار حضور پیدا کنند و پای صحبت های مادر و خواهر این شهید بزرگوار بنشینند؛ مادری که افتخار دارد که برای دو شهید مادری میکند؛ یکی تنها شهید گمنام این منطقه که ابتدا به نام حمید رضا معینی شناسایی شده بوده است و بعد از پیدا شدن پیکر مطهر حمید رضا، مفتخر به نام گمنامی شد و دیگری حمید رضا فرزند بزرگوار خودشان است.

 

منزل شهید حمید رضا معینیمنزل شهید حمید رضا معینیمنزل شهید حمید رضا معینی

 

بخش هایی از وصیت نامه حمید رضا معینی:

از پدر و مادرم مى خواهم که در شهادت من بى تابى نکنند و گریه  و زارى نکنند و افتخار کنند که فرزندشان به مقام والاى شهادت دست  یافته است  و آنان نیز این سعادت نصیبشان شده که مدال افتخار خانواده شهدا را بر سینه بزنند و اى خواهرانم از شما مى خواهم  که در راه خدا مبارزه کنید و دشمنان را سرکوب کنید و بدانید که  سر انجام حق پیروز است از شما مى خواهم که زینب وار زندگى کنید و اى برادرم تو نیز دست ازیارى دین  و یارى امام بر ندار و راه مرا ادامه بده اى خداى بزرگ از تو سپاسگزارم که به  من  پدر و مادر دادى که مرا بدین سان تربیت کنند تا موفق شوم در راه رضاى تو جان خود را فدا سازم پیامى هم  به  برادران بسیجى و سپاهى دارم. 

در یکی از روز های رمضان المبارک سال 1342 بود که فرزندی در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود و نامش راحسینعلی گذاردند! پدر و مادر حسین، او را در مکتب اهل بیت علیهم السلام رشد و پرورش دادند.

روزگار گذشت و حسینعلی به دوران نوجوانی رسید، دورانی که همزمان بود با شروع نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی ره! حسینعلی هم در این دوران به ندای امام لبیک گفت و در سنگر مساجد حضور یافت و شروع به فعالیت کرد، فعالیتی که ثمره ی همان رشد او در مکتب اهل بیت بود.

کم کم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تأسیس شد و حسینعلی هم به عضویت رسمی این نهاد اقدام نمود، و هنوز چند روزی از جنگ تحمیلی نگذشته بود که به جبهه های جنوب اعزام شد.

ابتدا به دارخویین رفت و با دوستان خود از، از تجاوز دشمن به اهواز جلوگیری کردند.

در عملیات فتح المبین به عنوان جانشین گروهان نیروی پیاده شرکت کرد و از ناحیه کتف مجروح شد.

بعد از بهبودی مجدد به مناطق عملیاتی بازگشت و وارد مهندسی رزمی لشگر امام حسین ع شد و در عملیات های بیت المقدس و فتح خرمشهر شرکت کرد.

در عملیات رمضان بود که تا مرز اسارت پیش رفت؛ ولی خداوند برای حسینعلی بالاتر از اسارت را می خواست و او را برای روزهای آینده ذخیره کرد.

حسینعلی در عملیات محرم مسئول ادوات زرهی مهندسی را برعهده گرفت و پس از آن با حفظ این مسئولیت به عنوان مسئول نیروی انسانی مهندسی رزمی منسوب شد و در عملیات های والفجر 2 و 4 حضور یافت.

حسینعلی در سال 1363 و در منطقه پدافندی پاسگاه زید، علاوه بر مسئولیت های قبلی، فرماندهی اطلاعات عملیات مهندسی را نیز برعهده گرفت و پس از شهادت حسن منصوری، فرمانده مهندسی رزمی، به عنوان جانشین فرماندهی مهندسی معرفی شد.

وی عملیات بدر و پدافندی هزار قله را با این مسئولیت به انجام رسانید و سرانجام در عملیات والفجر 8 و پس از هدایت نیروهای مهندسی در عبور از اروند و ایجاد خط پدافندی روی جاده فاو، در روز 25 بهمن سال 1364 و همزمان با روز شهادت حضرت صدیقه ی کبری س در غرب رودخانه اروند به آروزی دیرینه ی خود یعنی شهادت دست یافت.

 

شهید حسینعلی داوری

 

پس از این بود که قرارشد، سردار شهید حسینعلی داوری با رفتار و کردارش بشود الگوی نسل جوان امروز.

وقتی به دست نوشته های حسینعلی مینگریم، به عمق ارتباط زیبایش با خالق و معبودش پی می بریم.

 

"بعضی مواقع به زندگی خود می اندیشم، به اینکه در گذشته چه کرده ام، فعلا چگونه ام و آینده چه در پیش دارم.

برای گذشته از خدا طلب مغفرت می کنم، برای حال توفیق خوب شدن و خوب خدمتگذاری برای خدا را می طلبم، و برای آینده نیز طلب موفقیت، پاک شدن، بخشش گناهان و طلب شهادت را در راه خودش دارم.

 

این را هم بگویم هر چه تلاش می کنم در نماز ها فقط و فقط به خدا فکر کنم نمی شود و حواسم متوجه جاهای دیگر می شود، تا اینکه چند وقتی است سعی می کنم افکارم را متوجه دو چیز کنم:

1. معانی کلمات نماز

2. افکارم را روانه خانه خدا کنم

از خدا هم خواسته ام توفیق عبادت صحیح به من بدهد، که به حمدلله کمی هم موفق شده ام و مقداری در نماز تمرکز یافته ام.

 

"بخشی از دست نوشته های سردار شهید حسینعلی داوری"

حاج عباس معینی معاون گردان امام موسی بن جعفر علیه السلام لشگر 14 امام حسین علیه السلام در هشت سال دفاع مقدس در تاریخ 1392/9/1 در خانه حماسه و پایداری حضور پیدا کردند .

قسمتی از صحبت های ایشان به شرح زیر است :

"ما بعد از عملیات فتح المبین اومدیم مرخصی و بعد بلافاصله به شهرک دارخویین  برگشتیم ، اونجا برای عملیات بیت المقدس و آزادی خرمشهر آماده شدیم (که 10 اردیبهشت انجام شد) ، شهید خرازی هم به سید حبیب اعتصامی گفته بود که یک نفربر برای فرماندهی لازم داریم که بی سیم وبقیه ملزومات فرماندهی داخلش نصب بشه و البته ترکش گیر و متحرک هم باشه که بتوانیم دنبال نیروهای پیاده برویم وآنها را هدایت کنیم . سید حبیب به من گفت این نفربری که روش کار می کردی و مهمات باهاش می بردی  رو ببر مخابرات بی سیم و ... داخلش نصب کن . خلاصه ما این کار رو  انجام دادیم و عملیات بیت المقدس تموم شد.

یعنی اون نفربر، نفربر فرماندهی منطقه جنگی شد که توی نفربر انواع بی سیم و... نصب شده بود . همان نفربری هست که شاید دیده باشید در شلمچه گذاشته شده و رنگ شده وروی آن نوشته شده: " نفربر فرماندهی شهید خزاری فرمانده لشکر امام حسین علیه السلام" ."

سید جواد نریمانی رزمنده هشت سال دفاع مقدس ، تاریخ 3/6/92 در خانه حماسه و پایداری حضور پیدا کردند.

سید جواد نریمانی

بخشی از خاطرات ایشان به شرح زیر است:


موقع اعزام به عملیات،حاج احمد نوربخش حبیب آبادی، یک شونه برداشته بود و مدام سرش رو شونه می زد.
شونه رو گرفتم و گفتم : احمد اینقدر این رو به سرت نکش، امشب میری شهید می شی و مادرت میاد بالا سرت و دست می کشه روی سرت و میگه: «ننه قربون موهای شونه کردت برم ، ننه کی شونه کردی؟»
پس بذار به هم ریخته باشه تا حسرت به دل مادرت نمونه.
گفت :« نه سید ما لیاقت نداریم » و همینطور موهاشو شونه می زد .
رفتیم عملیات و خمپاره خورد به ما،
یه آمبولانس که با گل استتار شده بود اومد که مجروحین رو انتقال بده  عقب .
من و چند نفردیگه که حالمون از بقیه بهتر بود ، نشسته بودیم و بقیه مجروحین که حالشون وخیم تر بود کف آمبولانس دراز کشیده بودند .
تو حال و هوای خودمون بودیم که صدای یکیشون بلند شد ؛
گفت: «اخوی اینجا کجاست؟ »
صدا آشنا بود ، گفتم : احمد تویی؟
پرسید : « تو هم مجروح شدی؟ »
گفتم :  آره ، ما دوتا ترکش فسقلی بهمون خورد ، فکر کردند طوریمون شده !
تو کجات ترکش خورده؟
گفت :« منم یه ترکش خورده توی ران پام »
بچه های بیمارستان خیلی فعال بودند و بچه ها رو سریع مداوا می کردند که بتونند دوباره به خط برگردند .
حال من اونقدر بد نبود که بخوان به بیمارستان صحرایی اعزام کنند ، پرستار اومد بالای سرم و یه لباسی تنم بود که خیلی دوسش داشتم ، نه گذاشت و نه برداشت ، سریع لباسمو با قیچی پاره کرد و گفت روی تخت دراز بکشم !
گفتم : نه، من حالم خوبه . دوباره با آمبولانس برمی گردم خط ، یهو یاد احمد نوربخش افتادم و باخودم فکر کردم تا فرصت هست یه سری بهش بزنم ببینم تو چه حالیه ؟
 هرچی گشتم نبود ، از پرستارا سراغش رو گرفتم ، گفتن ببین اسمش توی لیست تخلیه شهدا نیست ،دلم هری ریخت! اسم آقا احمد ما توی لیست بود ...
پیکرش تو یه کانتینر یخچالی  ، کنار بقیه شهدا بود ،
 پرسیدم چطوری شهید شده؟ گفتند :« ترکش خورده توی سفید ران »
یاد صبح
افتادم ، موقع اعزام که مدام موهاش رو شونه می زد ...